یاد ایام
دیروز یه مطلبی توی نوشته های سال 80-81 خودم پیدا کردم اون موقع ها خیلی دست به قلم بودم مثلا برا خودم هههههههه. چندبار هم تو مسابقات و جشنواره برنده شده بودم یادش بخیر... گفتم بذارمش اینجا تا واسم همیشه بمونه... شاید ذوق هنریم برگشت!!! آیا وقتی این خورشید طلائی با زمین سخن نمی گوید باز مجالی برای عشق می ماند!! باز غبار غم آسمان عشق را تیره کرد دیگر خورشید عشق نمی تابد و دیگر پرتوش جانهای بی مقدار ما را از محبت سیراب نمی کند دریای زندگی بدون ماهیان عشق باز در تلاطم است. دیگر قلبی برای کسی نمی تپد. دیگر گلی برای اشکهای مجنون نمی روید. دیگر پرتو صبح از دیوار عشق سرک نمی کشد. دیگر بلبلان بر درخت عشق و محبت، آواز نمی خوانند. آخر چرا؟ دیگر د...
نویسنده :
گلی جون
10:49